سفارش تبلیغ
صبا ویژن

immolate

مادر هست......مادر کنارم هست......

 

هو.....

شب از نیمه گذشته است....

سراسیمه از خواب میپرم ...رو برمیگردانم .....

مادر کنارم نیست.....

فریاد میزنم.... مادر..... مادر....مادر.......

 

فانوس چشمانم اتاق به اتاق ،

پی مادر شروع به گشتن میکنند.....

 مادر ....مادر... مادر.....

 

ناگه صدایی به گوشم میرسد......

الله اکبر....الله اکبر.....

به سمت صدا میدوم........

مادر بود.......مادر.........

بر بلندای معرفت اوج میگرفت

و بر ساحل ابدیت موج میشد..........

دویدم؛ در آغوشش کشیدم .....

بوییدمش...............

 

بوی خدا می داد......

آرام شدم....آرامتر.....آرامِ آرام.....

 

ساعتی بعد چشم باز کردم........

 

کنار جانمازِ مادر به خواب رفته بودم..........

 

مادر؛ چادر نمازش را بر رویم انداخته بود که مبادا سرما،

 

صفای دلم را بهم بریزد........

 

چشم چشم کردم تا دوباره مادر را ببینم......

 

و مادر مثل همیشه مشغول کار بود.......

 

و برایم داشت چای و صبحانه محیا میکرد........

 

هایی به نشانه رضایت و آرامش کشیدم ....

کنار پنجره نشستم........

 

و مادر حسن تعلیل دلم شد و قلمم قربانی دلم .........

 

پس بلند خواندم و نوشتنم...........

 

مادر هست ....مادر سلامت هست......مادر کنارم هست........مادر همیشه کنارم هست........

 

"تقدیم به همه مادرای خوب دنیا.....مخصوصاً مامانیِ خوبِ خوبِ خودم  که انشا ا... همیشه سایش بالا سرم باشه و همچنین تقدیم به عزیز جونم که مدتی پیش جام الست رو نوشید رفت...."

روز مادر مبارک



[ چهارشنبه 91/2/20 ] [ 1:53 عصر ] [ immolate ] نظر